قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت دویست و بیست و ششم
زمان ارسال : ۴۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
- تابان... من داداشتم. الان که مطمئن شدی حرفهام در مورد مامان و شمس درست بوده هنوز بهم اعتماد نداری؟
- دارم، ولی علی هم باشه، خیالم راحتتره.
علی خطاب به ایرج گفت:
- بهم آدرس خونهتو بده. شبها میآم اون دوروبر میمونم که اگه خطری پیش اومد کمک کنم.
ایرج با کلافگی گفت:
- دیگه قرار نیست خطری باشه. شمس چطوری میخواد باز تابان رو پیدا کنه؟
- همونطوری که بار اول پیدا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فرناز نخعی | نویسنده رمان
حالا خبلی مونده تا بالا و پایینهای رمان تموم بشه😂
۲ ماه پیشSara
00نه خواهشا 😥به خوشی و هرچه زودتر تمومش کنید این رمانو 😂 بزارید ماهم یه نفسی بکشیم، مغزمون اچمز شده دیگه
۲ ماه پیشفاطمه
10بیچاره تابان واقعا خیلی سخته که یک نفر امیدوارت کنه بهت عشق بورزه و بعد متوجه بشی که همش دروغ بوده... نویسنده جان خیلی ممنونم ازت بابات قلم زیبا و روانت
۲ ماه پیشفرناز نخعی | نویسنده رمان
خوشحالم که رمانو دوست دارید عزیزم
۲ ماه پیشساناز
00چه هماهنگ 🤣💛🧡🤎💚🩵💙💜❤️
۲ ماه پیش
سارا
10من فکرکنم ایرج از علی خوشش اومده و فهمیده علی حسی به تابان داره ، بنظرم ایرج فکر های خوبی براشون داره 😍امیدوارم 🥲نویسنده جان خواهشا علی تااخر رمان بمونه ، مثل یه سری نویسنده ها حالمونو نگیری